هشت سال دوران ریاست جمهوری دکتر محمود احمدی نژاد تکرار باور نکردنی همان مردانگی های دفاع مقدس بود ، به عنوان نمونه ، مقاومت « دکتر محمود احمدی نژاد » و دولتش ، دانشمندان تحقیر شده ی این مرزو بوم را به قله های فن آوری نشاند و دولتی که در زمان خاتمی برای گدائی 3 سانتریفیوژ هم عاجز بود مقتدارانه تأسیسات فردو و آب سنگین اراک را برپا کرد و بیش از 19 هزار سانتریفیوژ را برای تولید برق ارزان قیمت هسته ای که منبع انرژی ماشین صنعت بومی می توانست باشد را بر قرار کرد ولی دریغا از وقتی که مرد این میدان را هم زدند !
آیت الله مصباح یزدی خطاب به روحانی :
« تو که علما رو متوهم می خوانی ، دینت را از فیضیه گرفتی یا از انگلیس؟! »
« با استفاده دائم از لفظ " مقام معظم رهبری " نمی توانید مردم را فریب دهید »
پایگاه اجتماعی سفیرنوشت :
قرارمان این نبود ، بیایید دوباره رزمنده شویم
باز هم ۱۴ خرداد و مرور خاطرات آن اتفاق که هستی مان را از ما گرفت. خاطرات آن صبح، آن صبحی که ای کاش هیچگاه آفتابش طلوع نکرده بود.
دلم می گیرد و باز بغض می کنم. اتفاقاتی که این روزها دور وبرم رقم خورده است، مرثیه عروج امام را کم دارد تا بغضم را به گریه تبدیل کند.
بر می گردم به سال های جنگ. به آن بهشت هشت ساله ای که تکرار نخواهد شد. به آن روزهایی که به فرمان پیر و مرادمان همه چیز را رها کردیم و با آنکه چهارده پانزده سال بیشتر نداشتیم ، اسلحه گرفتیم دستمان. حرفی که می زد ، به جان می خریدیم و چرا و اما و اگر توی آن نمی آوردیم. توجیه نمی کردیم که چه داریم و چه نداریم. فقط دل می زدیم به دریا.
یادش بخیر. با چه دسته گل هایی همنفس بودیم. روزگارمان در معاشرت با افرادی می گذشت که از همه چیز بریده بودند. همه کارها برای خدا بود و جز اخلاص هیچ نبود.
بزرگترین افتخارات را اماممان از سوی خدا می دید و ما واسطه ای بیش نبودیم و پیر و مرادمان مدام در گوشمان زمزمه می کرد که «خدا» . مدام می گفت که «من من کردن شیطان است» تا مغرور نشویم به فتوحاتمان و دلشکسته نباشیم از شکست ها.
همیشه می گفت : «پیروزید ، چه بکشید و چه کشته شوید»، می گفت : «مکلفید به تکلیف و نه نتیجه» و با همین حرف ها بزرگ شدیم.
اخلاص را اماممان به ما آموخت و خداییش چه خوب بچه ها این مخلص بودن را فراگرفته بودند. از اینکه کارهای بزرگ انجام دهند و به زبان نیاورند. از آن عبادت هایی که در تاریکی و دور از چشم ها، فرشتگان بالا می بردند.
یادش بخیر روزهایی که «من» وجود نداشت و همه «او» بود و گمانمان نبود که آن روزها سر آید و گمانمان نبود که آن همه رفیقی که جانمان بسته بود به جانشان بروند و ما بمانیم و گمانمان نبود که »ماندن» این همه فاصله بیاندازد بین ما و آنچه که آن روزها داشتیم.
امیرالمومنین علی (علیه السلام) میفرماید:
« روزی با فاطمه (سلام الله علیها) محضر پیامبر خدا «ص » رسیدیم ، دیدیم حضرت به شدت گریه می کند .
گفتم: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! چرا گریه می کنی ؟
فرمود:یاعلی آن شب که مرا به معراج بردند! گروهی از زنان امت خود را در سختی ، دیدم واز شدت عذابشان گریستم .
«اکنون گریه ام برای ایشان است.»
زنی را دیدم که از موی سر آویزان ومغز سرش از شدت حرارت می جوشد.
زنی را دیدم که گوشت بدن خود را می خورد.
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) عرض کرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده اند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
دخترم ! زنی که از موی سرش آویخته بود ، زنی بود که موی سر خودرا از نامحرم نمی پوشاند .
و زنـی را دیدم که گوشت بدن خود را می خورد ٬ خود را برای دیگران زینـت می کردواز نامحرمان پرهیز نداشت.
منبع :داستانهای بحارالانوار ٬ ج۵ ٬ص۶۹ – زبده القصص ٬ ص۲۰۲
کلام نور:
چشم هایتان را باز کنید! اهل خبره چشمشان را باز کنند.
کسانی که با ولایت فقیه مخالفت می کنند بر خلاف این چیزی که ملت
آنها را تعیین کرده است عمل می کنند، وکالت ندارند در این امر.....( صحیفه امام، ج 10، ص: 222)
.
از سمت راست فرمانده شهید غلامعلی زابلی - فرمانده شـهـیـد علیرضا صباغ زاده -
فرمانده شهــیــد مهدی انیس حسینی - سید سعید صفویان
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم :
خَیْرُ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ کَانَ مَأْلَفَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ لَا
خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَأْلَفُ وَ لَا یُؤْلَف
بهترین مؤمنان کسى است که با مؤمنان اُنس بگیرد و کسى که انس نگیرد و انس نپذیرد، خیرى در او نیست.
امالی (طوسی) ص462 - بحارالأنوار«ط-بیروت »ج64، ص298
خاطرات شهیدان توصیف تعبد وتهجد رفتن ورسیدن وچگونه خطر کردن است ارائه تصویری روشن از سرگذشت جوانانی که یک شب ره صد ساله را پیمودند وباید گفت هر شهید کانون معارف بود.
در زیر خاطراه از شهید علیرضا صباغ زاده که راوی آن رزمنده دوران دفاع مقدس حاج ابوالقاسم بهرک می باشد را با هم می خوانیم :
اولین روزهای ورودم به گردان تخریب لشکر 7 ولی عصرعج بود در پروژه های پادگان کرخه محل گردان ما نشسته بودم هنوز بین برادرن احساس غریبی می کردم علیرضا گوئی متوجه حالات من شده بود جلو آمد وهمنشین تنها ییم شدوبامن گرم گرفت تا احساس تنهائی ننمایم . مجله ای آورد وبرایم مطالبی ا زآن را خواند که واقعا حالات علیرضا در هنگام قرائت آن مجله برایم دلنشین بود محبت وتواضع وایثار در چهره ی او موج می زد وآن جا بود که حالات شهید علیرضا صباغ زاده که از بچه های اطلاعات گردان تخریب بود سبب علاقه ام به ایشان شد. سرانجام علیرضای عزیز در کربلای 4 به مولایش پیوست.
شهادت یعنی «عزت» «ایمان» «تمام خوبی ها» ودر یک کلمه رسیدن به حق تعالی ورضایت او.