پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۵۳ ق.ظ
مهما ن شهدا
سلام بر خرم آبا د .
سلام بر روستای بیشه . سلام بر شهید علیرضا حیدری همان نوجوان قهرمانی که کلاس دوم راهنمایی
بودوبه مقام عند ربّهم، که همان عالی ترین مقام انسانی است، دست یافت.
نمی دانم از کجا شروع کنم . خدایــا چه حکمتی است ؟ روز دوم هـسـت که در روستای بیشه از تـوابـع
استان لرستان هستیم نزدیک ظهر است که از مدرسه بیرون زده وبرای خرید به درب یک مغازه راهی
می شوم ، چند مغازه که تعداد آنها از 15 تابیشتر نمی شوددر روستا وجود دارد .
عجب صفا وصمیمیتی در روستا موج می زند . در کنار مغـازه ای می ایسـتم وبه رسـم ادب به چند
نفر پیر مرد وپیر زن که در درب مغازه نشسته اند سـلام می کنـم . یـک پیر زن که آنجا بـر روی یـک
صندلی نشـسته بود ، از جــای خــود بلند شده وبا زبان محلی شیرین خــودش به من می گوید بفرمائید
بشـینید .
من می گویم مادر ممنونم.
راحت باشید. آن پیر زن از من سوال می کند از کجا آمده اید ؟
به او می گویم: از دزفول .
خدایا چه حکمتی است ؟
بعداز شنیدن نام دزفول بدون اینکه من چیز دیگری بگویم پیر زن شــروع به حرف زدن مــی نماید او
می گوید من پسری داشــتم که کلاس دوم راهنمایی بود وبسیار مهربان بود ودر کربلای 5 در شلمـــچه
شهید شد.

آن پــیــر زن مهربان با انگشـــت خود به پیر مردی دیگر که در چند قدمی ما در ب مغــازه اش نشسته
بود و بازنشـــسته راه آهن ،اشـــاره کرد ،گفت : پسر این آقا هم شهید شده است نام پسرش حــسیــن
بود .
وقتی که حسین شهید شـد دانــش آموز ودر کلاس دوم دبـیــرستـان مـشغول به تحصـیل ، وی انــســان
بسیار والایی بود ،به دیگران در زمین های کشــاورزیشان بااینکـه خودش هم روزه بود کمک می کرد
ومی گفت :شماروزه هستید استراحت کنید من بجای شما کار می کنم.
حسین عزیزبچه های روستا را جمع می کرد ،چون در روستای ما مسجدی نبود ،در خانه خــودشـــان
یا یکی دیگر از دوستانش نماز جماعت وجلسه ی قرآن را برگزار می کرد.
بعدازخــرید از مغازه از پیرزن ودیگران خداحافظی نمودم ، تصمیم گرفتم که به نزد پیر مـرد رفته و به
او ادای احترام نمایم . وقتی سـلام نمودم با محبتی وصف نشدنی علیکم سلام گفت. و.....
حسین درسن پنج سالگی مادرش را ازدست می دهد ومادربه جهان ابدی سفر می نماید. بعداز این سال تا هنگام شهادت حسین ، پدر برای او هم مادری کرده و هم پدری لذا برای رفتن حسین به جبهه پدرکه طاقت دوری فرزند را ندارد ،اجازه حضور در جبهه را نمی دهد ولی آقا حسین سرانجام با ترفند هایی پدر را راضی می نماید تا به او اجازه دهد به یاران روح الله خمینی کبیر «ره » ملحق شود.
در مسیر بازگشت به خانه در فکر فرو می روم . خدایا چه حکمتی اســـت که با این پــیر زن وپـــیــر
مردآشـــنـــا شــدم . ناگهان یاد موضوعی می افتم .بله در آن هنگام که تصمیم گرفتم تا به بیشه بروم به
نـاخـــودآ گاه یاد شهـید سعید سـعاده افتادم آخر چند روز قبــل که مطالعه اینترنتی داشتم در وبلاگ بسیار
خوب بنگروزنمایشـــنامه ای را خواندم که در بیشه پوران توسط سعــید سعاده و دوتن از دوستانش اجرا
شده بـــود .
بعداز خداحافظی فردای آن روز وقتی از مدرسه محل اسکانمان برای خرید نان بیــرون زدم آن پیـــرزن
مادرشهید علیرضا حـــیــدری وپدر شهید حسـیــن محــمــدی را دیدم که خـیـلی تعارف کردند تا برای نــهـار
باخانواده به منزلشان برویم.
بله شهدا باهم ارتباط دارند و.....................
****************************************************************
روستا بیشه در 60 کیلومتری شهرستان خرم آباد، بخش پاپی، شهر سپیددشت ، در مجاورت آبشـار
بیشه ،درکنار راه آهن تهران - خوزستان و 30 کیلومتری جنوب شرقی دورود واقع گردیده است.
این روستا ازطریق شهر خرم آباد، با جاده ای آسفالت قابل دسترسی است . روستای بیشه بر اساس
آمارسرشماری سال 1390 دارای 477نفر جمعیت و 120خانوارمیباشد.
۰
۰
۹۳/۰۵/۲۳
منصور محمد زاده «ممل زاده»
پاسخ:
مقام معظم رهبری
من اکنون به پدران و مادران، همسران و
فرزندان، خواهران و برادران و دیگر کسان شهدای عزیز و جانبازان و اسراء و مفقودین
درود می فرستم و اعلام می کنم که آنان در رتبه و شان معنوی، بلافاصله پشت سر
عزیزان فداکار خویشند.
علیک السلام بر برادر بزرگوارم .
ممنون از حضور گرمتان.
چشم امرتان اجرا می شود و با معاون مدرسه آنجا آشنا شدم تماس می گیرم ، درمورد جمعیت وتعداد خانوارهایی که در انجا ساکن هستند اطلاعاتی می گیرم و به پست وبلاگ (مهمان شهدا )اضافه می نمایم. حاجی بعداز اینکه با مادر شهید علیرضا حیدری و پدرشهید حسین محمدی اشنا شدم تصمیم گرفتم تا نزد مدیر یا معاون مدرسه رفته و از وضعیت تحصیلی این دوشهید بزرگوار از روی اسناد مدرسه تصویر برداری کنم اقای احمدی معاون مدرسه هر چه دنبال دفتر امتحانات مدرسه متعلق به سالهای قبل گشت ،دفتری موجود نبود وتحویل امتحانات اداره داده بودند ولی اقای احمدی که از اهالی روستا بود می گفت این دوشهید بزرگوار از دانش اموزان زرنگ مدرسه بوده اند و می گفت دفتر امتحانات را که قبلا دیده است تمام نمرات این دوشهید عزیز بیست بوده اند
. اما حاجی عزیز . روستای بیشه در شصت کیلومتری خرم اباد می باشد و راه اسفالت رومی باشد (الان هم دارن جاده را عریض می نمایند)با ماشین هم می شود به انجا سفر نمود ،حاجی با اجازه شما ما با ماشین شخصی به انجا رفتیم.
بارها سوار بر قطار از ایستگاه بیشه رد شده ام اما هیچگاه فیض حضور در این بهشت زیبا را نیافته ام.
جالب اینکه نمیدانستم «روستایی» هم در آنجا هست.
گمانم این بود که ایستگاه قطاری و تعدادی سکنه محدود.
کاش بنویسی برایمان که روستایش چه اندازه است؟
جمعیتش؟
آیا بالاخره راه اسفالت رو و ماشین رو برایش ایجادشد ؟ نشد؟
اما بعد..
لذت بردم از مطلبی که نوشتی اخوی.
برخورد و گفتار آن مادر شهید برای من دو پیام دارد :
1) اینکه چقدر از باب مادر شهید بودن احساس گمنامی میکند. خدا افتخارش را نصیبم کن بتوانم با دوربین خدمت این مادر برسم.
2) اینکه وقتی شنیده است شما دزفولی هستید فورا باب شهید و شهادت را برایت باز کرده و این یعنی اینکه دزفول به لحاظ شهدا دارای «برند» است. برندی که با هیچ مارک و برند اقتصادی و جهانی قابل تعویض نیست.
افتخار میکنم به اینکه فرزند دزفولم.
افتخار میکنم حج منصور.
دست مریزاد با این سوغاتی بیشه که برایمان آوردی برادر.